Friday, March 14, 2008




، همیشه فاصله ای هست "

. دچار باید بود

و عشق صدای فاصله هاست

" . صدای فاصله هایی که غرق ابهامند







...با ثانیه ها می رویم

! آینده را به تو می سپارم یارا












...خدا حافظت


Thursday, March 13, 2008




دو سال گذشت
از لحظه ای که
ناقوس شادی سال نو
. با مرگ تو همراه شد


سوت ، کور ، برهوت
تاریکم
و
.خسته


...تنهایی
می بینی تنهاییمان را ....؟


ای که تمام کودکیم
در دستان پاکت خلاصه شد
...ای که

در آستانه ی دعاهای تو می زیستم


ای جاودانه ی من
هنوز دوستت می دارم
به سان همان لحظه
که برای آخرین بار
در آغوشت گرفتم
و
گریستم
.....گرچه دیگر



او رفت
خفت
! ...حیف


Wednesday, March 12, 2008


تو نیستی که ببینی


چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است


چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست


چگونه جای تو در جان زندگی سبز است


هنوز پنجره باز است


تو از بلندی ایوان به باغ می نگری


درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها


به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر


به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند


تمام گنجشکان


که درنبودن تو


مرا به باد ملامت گرفته اند


ترا به نام صدا می کنند


هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج


کنار باغچه


زیر درخت ها


لب حوض


درون آینه پاک آب می نگرند


تو نیستی که ببینی


چگونه پیچیده است طنین شعر تو نگاه تو درترانه من


تو نیستی که بیبنی


چگونه می گردد


نسیم روح تو در باغ بی جوانه من


چه نیمه شب ها


کز پاره های ابر سپید


به روی لوح سپهر


ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام


چه نیمه شب ها


وقتی که ابر بازیگر هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر


به چشم همزدنی میان آن همه صورت ترا شناخته ام


به خواب می ماند


تنها به خواب می ماند


چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند


تو نیستی که ببینی


چگونه با دیوار به مهربانی یک دوست از تو می گویم


تو نیستی که ببینی


چگونه از دیوار جواب می شنوم


تو نیستی که ببینی


چگونه دور از تو به روی هرچه دیرن خانه ست


غبار سربی اندوه بال گسترده است


تو نیستی که ببینی


دل رمیده من بجز تو یاد همه چیز را رها کرده است


غروب های غریب


در این رواق نیاز


پرنده ساکت و غمگین


ستاره بیمار است


دو چشم خسته من


در این امید عبث دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است


تو نیستی که ببینی


تو نیستی که ببینی


تو نیستی که ببینی


....