Wednesday, May 31, 2006


I've been waiting
I'm still waiting
It's always one step too far
One step too far
[...]

Sunday, May 28, 2006


تکیه داده بود به دیوار سنگی
خیره شده بود به دنیای اطرافش
آدمایی که می گذشتند
آدمایی که دیگه حتی ذره ای هم به " یاد " نمیاوردند
آدمایی که فراموش کرده بودند ... شاید
گم شده بودند ... شاید
مرده بودند ؟ ...
.
.
.
[نمیدونم ]

Friday, May 26, 2006


تمام این روزها
.تنها در تاریکی شب ها می رفتم
تنها می رفتم ، می شنوی ؟ تنها
.و من می رفتم ، می رفتم تا در پایان خودم فروافتم
و اینک
می روم
.تا در آهنگ مه آلود نیایشت بمیرم

Thursday, May 25, 2006


در فراسوي ِ مرزهاي ِ تن‌ات
!!تو را دوست مي‌دارم
آينه‌ها و شب‌پره‌هاي ِ مشتاق را به من بده
روشني و شراب را
آسمان ِ بلند و کمان ِ گشاده‌ي ِ پل
پرنده‌ها و قوس و قزح را به من بده
و راهِ آخرين رادر پرده اي که مي‌زني مکرر کن
در فراسوي ِ مرزهاي ِ تن‌ام
!!تو را دوست مي‌دارم
در آن دوردست ِ بعيد
که رسالت ِ اندام‌ها پايان مي‌پذيرد
و شعله و شور ِ تپش‌ها و خواهش‌ها
به ‌تمامی
فرومي‌نشيندو هر معنا قالب ِ لفظ را وامي‌گذارد
چنان‌چون روحي
که جسد را در پايان ِ سفر
...تا به هجوم ِ کرکس‌هاي ِ پايان‌اش وانهد...
در فراسوهاي ِ عشق
!!تو را دوست مي‌دارم
در فراسوهاي ِ پرده و رنگ
در فراسوهاي ِ پيکرهاي ِمان
!!با من وعده‌ي ِ ديداري بده

Wednesday, May 24, 2006

،همواره کسی در جهان هست که انتظار دیگری را می کشد
.چه در وسط صحرا و چه در دنیایی بزرگ
،و هنگامی که اینان به هم برمی خورند و نگاهشان با هم تلاقی می کند
سراسر گذشته و سراسر آینده اهمیت خود را از دست می دهد
.و تنها همان لحظه وجود خواهد داشت
...

Saturday, May 20, 2006


ای کاش مي‌توانستم
خون رگانِ خود را
من
قطره
قطره
قطره
بگریم
!!تا باورم کنند


ــ يک لحظه مي‌توانستم ای کاش ــ
بر شانه‌های خود بنشانم
اين خلق ِ بي‌شمار را،گرد ِ حباب ِ خاک بگردانم
تا با دو چشم ِ خويش ببينند
...که خورشيد ِشان کجاست
!!و باورم کنند

I don't know why
It's tearing me apart
[...]