اينك چشمي بي دريغ
كه فانوس اشكش را
شور بختي مردي را كه تنها بودم وتاريك
كه فانوس اشكش را
شور بختي مردي را كه تنها بودم وتاريك
. لبخند مي زند
آنك منم كه سرگرداني هايم را همه
تا بدين قله جل جتا
. پيموده ام
آنك منم
. ميخ صليب از كف دستان به دندان بركنده
آنك منم
پا بر صليب باژگون نهاده
با قامتي به بلندي فرياد
...
No comments:
Post a Comment