در خلئی که نه خدا بود و نه آتش
. نگاه و اعتماد تو را به دعایی نومیدوار طلب کرده بودم
جریانی جدی
در فاصله ی دو مرگ
در تهی میان دو تنهایی
_ .نگاه و اعتماد تو بدین گونه است _
شادی تو بی رحم است و بزرگوار
. نفس ات در دست های خالی من ترانه و سبزی است
من
! بر می خیزم
چراغی در دست
. چراغی در دلم
زنگار روحم را صیقل می زنم
آینه ای برابر آینه ات می گذارم
تا با تو
! ابدیتی بسازم
(شاملو)
No comments:
Post a Comment