اندکی نور
! و راه هایی که پیش روست
و راهی که تمام این سالها آمده ام
...که آواز بدرقه اش هنوز در گوشم می پیچد
اندکی نور
و فرصتی
! به کوتاهی شعله ای که در باد می لرزد
!...می لرزاندم این باد
. تا دوردست ها آبادی نیست
زوزه های مبهم این گرگها می ترساندم
! امان از این گرگها
که هنوز از دندانهایشان خون تازه می چکد
و باز هم ولع دریدن
.در چهره های جاهلانه شان موج می زند
هنوز اندکی نور باقیست
و فرصتی
! هرچند کوتاه
و نفسی
...که رو به خاموشی ست
آوای این زخم ها را نمی شنوی ؟
. اینجا تاریک است
تا نوری هست
مرا بیاب
!...در میان این واژه ها
اندکی از تو کافی ست یارا
تا
آرامم
. کند
گرچه دیگر شکسته ام
هنوز در دل دارمت
به وسعت همین شب
به قداست همین نور
...
No comments:
Post a Comment