Thursday, February 21, 2008


اندکی نور

! و راه هایی که پیش روست

و راهی که تمام این سالها آمده ام

...که آواز بدرقه اش هنوز در گوشم می پیچد



اندکی نور

و فرصتی

! به کوتاهی شعله ای که در باد می لرزد

!...می لرزاندم این باد



. تا دوردست ها آبادی نیست



زوزه های مبهم این گرگها می ترساندم

! امان از این گرگها

که هنوز از دندانهایشان خون تازه می چکد

و باز هم ولع دریدن

.در چهره های جاهلانه شان موج می زند



هنوز اندکی نور باقیست

و فرصتی

! هرچند کوتاه

و نفسی

...که رو به خاموشی ست



آوای این زخم ها را نمی شنوی ؟

. اینجا تاریک است



تا نوری هست

مرا بیاب

!...در میان این واژه ها

اندکی از تو کافی ست یارا

تا

آرامم

. کند



گرچه دیگر شکسته ام

هنوز در دل دارمت

به وسعت همین شب

به قداست همین نور



...





No comments: